1 عاقبت زد بر زمینم آن که از روی نیاز سالهابر روی دستش چون دعا میداشتم
1 شکسته حالی من پیش یار باید دید خزان رنگ مرا در بهار باید دید
1 رزق میآید به پای خویش تا دندان به جاست آسیا تا هست، در اندیشه نان نیستم
1 خوش وقت رهروی که درین باغ چون نسیم بی اختیار آمد و بی اختیار رفت
1 تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است دشت اگر دریا شود، ریگ روان سیراب نیست
1 مرد مصاف در همه جا یافت میشود در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام
1 خنده و جان بر لبم یکبار میآید چو برق ابر میگرید به حالم چون تبسم میکنم
1 غافل مشو ز مرگ، که در چشم اهل هوش موی سفید رشته به انگشت بستن است
1 در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی یک ناله ز صد حلقهٔ زنجیر برآید
1 مرا بیزار کرد از اهل دولت، دیدن دربان به یک دیدن، ز صد نادیدنی آزاد گردیدم