خانهٔ چشم زلیخا از صائب تبریزی دیوان اشعار 793
1. خانهٔ چشم زلیخا شد سفید از انتظار
بوی پیراهن به کنعان خانه روشن میکند
...
1. خانهٔ چشم زلیخا شد سفید از انتظار
بوی پیراهن به کنعان خانه روشن میکند
...
1. بیخبری ز پای خم، برد به سیر عالمم
ورنه به اختیار کس، ترک وطن نمیکند
...
1. بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران
بال بلبل را خیال دست گلچین میکند
...
1. یک دل به جان رساند من دردمند را
با صد دل شکسته صنوبر چه میکند؟
...
1. ای بحر، از حباب نظر باز کن، ببین
کاین موج بیقرار به ساحل چه میکند
...
1. یک دل، حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکسته تو به صد دل چه میکند؟
...
1. یک بار سر برآر ز جیب قبای ناز
دست مرا ببین به گریبان چه میکند
...
1. ازسر مستی صراحی گردنی افراخته است
آه اگر دست گلوگیر عسس گردد بلند
...
1. یکباره بستن در انصاف خوب نیست
دیوار باغ را مکن ای باغبان بلند
...
1. غفلت زدگان دیدهٔ بیدار ندانند
از مردهدلی قدر شب تار ندانند
...
1. غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
...
1. مصرع برجستهام دیوان موجودات را
زود میآیم به خاطر، گر فراموشم کنند
...