گر گلوگیر نمیشد از صائب تبریزی دیوان اشعار 817
1. گر گلوگیر نمیشد غم نان مردم را
همه روی زمین یک لب خندان میبود
...
1. گر گلوگیر نمیشد غم نان مردم را
همه روی زمین یک لب خندان میبود
...
1. روزگاری است نرفتیم به صحرای جنون
یاد مجنون که عجب سلسله جنبانی بود!
...
1. من آن نیم که به نیرنگ دل دهم به کسی
بلای چشم کبود تو آسمانی بود
...
1. یاد آن جلوهٔ مستانه کی از دل برود؟
این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
...
1. هر که باری ز دل رهروان بردارد
راست چون راه، سبکبار به منزل برود
...
1. حسرت اوقات غفلت چون ز دل بیرون رود؟
داغ فرزندست فوت وقت، از دل چون رود؟
...
1. سراب، تشنهلبان را کند بیابان مرگ
خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود
...
1. در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است
ریشه در دل میکند خاری که در پا میرود
...
1. رفتی و از بدگمانیهای عشق دوربین
تا تو میآیی به مجلس، دل به صد جا میرود
...
1. در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست
کاروان در کاروان سنگ ملامت میرود!
...
1. در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست
دختر رز با سیه مستان به خلوت میرود
...
1. روشنگر وجود بود آرمیدگی
آیینه است آب چو هموار میرود
...