1 ز رفتگان ره دشوار مرگ شد آسان گذشتگان پل این سیل خانه پردازند
1 نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
1 در موج پریشانی ما فاصلهای نیست امروز به جمعیت ما سلسلهای نیست
1 شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
1 خبر حسرت آغوش تهیدست مرا یک ره ای هالهٔ بیدرد، به آن ماه ببر
1 روزی که آه من به هواداری تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز
1 یک دل، حواس جمع مرا تار و مار کرد زلف شکسته تو به صد دل چه میکند؟
1 چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟ دلم نمیدهد این صفحه را سیاه کنم
1 نیست از مستی، زنم گر شیشهٔ خالی به سنگ جلوه گاه یار را بی یار دیدن مشکل است
1 فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم ندانستم که اینجامحتسب هشیار میگیرد