1 بنای توبهٔ سنگین ما خطر دارد اگر بهار به این آب و تاب میگذرد
1 در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر هر که رادر پای گل، از دست جام افتد به خاک
1 اشکم ز دل به چهره دویدن گرفت باز این خانهٔ شکسته چکیدن گرفت باز
1 واسوختگی شیوهٔ ما نیست، و گرنه از یک سخن سرد، دل ناز توان سوخت
1 با زاهدان خشک مگو حرف حق بلند منصور را ببین که چه از دار میکشد
1 موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است پروانه بیقرار ز مهتاب میشود
1 ای صبح مزن خندهٔ بیجا، شب وصل است گر روشنی چشم منی، پردهنشین باش
1 چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت سایهٔ دستی ز اخوان وطن میخواستم!
1 چه سود ازین که بلندست دامن فانوس؟ چو هیچ وقت نیامد به کار گریهٔ شمع
1 به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست