1 نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب خوشوقت میشوند حریفان ز شیونم
1 من که روشن بود چشم نوبهار از دیدنم یک چمن خمیازه در آغوش چون گل داشتم
1 از ما به گفتگو دل و جان میتوان گرفت این ملک را به تیغ زبان میتوان گرفت
1 شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت هر که برخاست زجا، سلسله بر پا برخاست !
1 عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار وقت شباب دامن فرصت نگاه دار
1 پیر مغان ز توبه ترا منع اگر کند زنهار گوش هوش به آن خیره خواه دار
1 صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود بی دل پاک، سخن پاک نگردد هرگز
1 خامهٔ نقش اگر گردد نسیم دلگشا غنچهٔ تصویر، خندیدن نمیداند که چیست
1 مشو غافل درین گلشن چو شبنم از نظر بازی که تا برهم گذاری چشم را، افسانه خواهی شد
1 برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص تا پیر خرابات به راهت نگرفته است