عمرها رفت که از صائب تبریزی دیوان اشعار 853
1. عمرها رفت که چون زلف پریشان توام
زیر پای تو شبی گر به سر افتم چه شود
...
1. عمرها رفت که چون زلف پریشان توام
زیر پای تو شبی گر به سر افتم چه شود
...
1. نچیده گل ز طرب، خرج روزگار شدم
چو غنچهای که به فصل خزان گشاده شود
...
1. چو غنچه هر که درین گلستان گشاده شود
مرا به خندهٔ شادی دهان گشاده شود
...
1. مشو ز وحدت و کثرت دوبین، که یک نورست
که آفتاب شود روز و شب ستاره شود
...
1. به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است
پر شکسته خس و خار آشیانه شود
...
1. دست بر دل نه که در بحر پر آشوب جهان
شاهد عجزست هر دستی که بالا میشود
...
1. موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است
پروانه بیقرار ز مهتاب میشود
...
1. نسبت به شغل بیهدهٔ ما عبادت است
از عمر آنچه صرف خور و خواب میشود
...
1. دست هر کس را که میگیری درین آشوبگاه
بر چراغ زندگی دست حمایت میشود
...
1. چندان که در کتاب جهان میکنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار میشود
...
1. دور نشاط زود به انجام میرسد
می چون دو سال عمر کند، پیر میشود
...
1. روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
...