1 کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش تا دریغ از چشم خود میداشتی دیدار خویش
1 زاهد خشک کجا، گریهٔ مستانه کجا؟ آب در دیدهٔ تصویر نگردد هرگز
1 در دشت با سرابم، در بحر یار آبم چون موج در عذابم، از خوش عنانی خویش
1 محضر قتلش به مهر بال و پر آماده شد هر که چون طاوس دنبال خودآرایی گرفت
1 هر جلوهای که دیدهام از سروقامتی چون مصرع بلند ز یادم نمیرود
1 خراب حالی این قصرهای محکم را ز روزن نظر اعتبار باید دید
1 یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است
1 جنونی کو که آتش در دل پر شورم اندازد ز عقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد
1 پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید که سیه نامه چو شبهای گناه آمدهایم
1 خنده بیجاست برق گریهٔ بی اختیار اشک تلخ و قهقه مینا به هم پیوسته است