با خون دل بساز از صائب تبریزی دیوان اشعار 877
1. با خون دل بساز که چرخ سیاه دل
بی خون ،به لاله سوخته نانی نمیدهد
...
1. با خون دل بساز که چرخ سیاه دل
بی خون ،به لاله سوخته نانی نمیدهد
...
1. زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمیداند
که بوی پیرهن چشم چون دستار میباید
...
1. در سلسلهٔ یک جهتان نیست دورنگی
یک ناله ز صد حلقهٔ زنجیر برآید
...
1. ز بس خاک خورده است خون عزیزان
به هر جا که ناخن زنی خون برآید
...
1. ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم
سرافکنده چون بید مجنون برآید
...
1. از در حق کن طلب شکستهدلان را
شیشه چو بشکست پیش شیشه گر آید
...
1. نگاهبانی خوبان شوخ چشم بلاست
چو گل ز باغ رود باغبان بیاساید
...
1. امید دلگشایی داشتم از گریهٔ خونین
ندانستم که چون تر شد گره، دشوار بگشاید
...
1. لاله دارد خبر از برق سبکسیر بهار
که نفس سوخته از خاک بدر میآید
...
1. آمد کار من ورشته تسبیح یکی است
که ز صد رهگذرم سنگ به سر میآید
...
1. رویگردان نشود صافدل از دشمن خویش
آخر آیینه به بالین نفس میآید
...
1. ناکسی بین که سر از صحبت من میپیچد
سر زلفی که به دست همه کس میآید
...