در دل صاف نماند از صائب تبریزی دیوان اشعار 889
1. در دل صاف نماند اثر تیغ زبان
زخم این آینه چون آب به هم میآید
...
1. در دل صاف نماند اثر تیغ زبان
زخم این آینه چون آب به هم میآید
...
1. نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم
درختی را که سرما سوخت، دودش بر نمیآید
...
1. بر آن رخسار نازک از نگاه تند میلرزم
که طفل شوخ، دست خالی از بستان نمیآید
...
1. ز خواب نیستی برجستهام از شورش هستی
ز دست من بغیر از چشم مالیدن نمیآید
...
1. من آن شکسته پر و بال طایرم چون چشم
کز آشیانه پریدن ز من نمیآید
...
1. در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی
به کام تشنه چکیدن ز من نمیآید
...
1. عبث مرغ چمن بر آب و آتش میزند خود را
گل بی شرم از آغوش خس بیرون نمیآید
...
1. در آن محفل که من بردارم از لب مهر خاموشی
صدا غیر از سپند از هیچ کس بیرون نمیآید
...
1. به پای خم برسانید مشت خاک مرا
که دستگیری من از سبو نمیآید
...
1. کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب برون میآید!
...
1. از دل خستهٔ من گر خبری میگیری
برسان آینه را تانفسی میآید
...
1. خراب حالی این قصرهای محکم را
ز روزن نظر اعتبار باید دید
...