1 مصیبت دگرست این که مرده دل را چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد
1 صبح آدینه و طفلان همه یک جا جمعند بر جنون میزنم امروز که بازاری هست!
1 خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد که همچو خضر گرفتار عمر جاویدست
1 غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است خواب ایام بهارم به خزان افتاده است
1 در آتشم که چوآب گهر ز سنگدلی به کام تشنه چکیدن ز من نمیآید
1 مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانهای که غم دل حساب داشت
1 عاقبت زد بر زمین چون نقش پایم بی گناه داشتم آن را که عمری چون دعا بر روی دست
1 به چه تقصیر، چو آیینه روشن یارب تخته مشق پریشان نفسانم کردند؟
1 مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است
1 به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند که زندگانی من صرف خورد و خواب شود