1 ز انقلاب جهان بیبران نمیلرزند که هر چه میوه ندارد نمیفشانندش
1 زلف مشکین تو یکعمر تامل دارد نتوان سرسری ازمعنی پیچیده گذشت
1 همیشه داغ دل دردمند من تازه است که شب خموش نگردد چراغ بیماران
1 دیدن یک روی آتشناک را صد دل کم است من به یک دل، عاشق صد آتشین رخسارهام
1 هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم تابر زیان خلق گزینیم سود خویش
1 تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمیآرد به است از جنت در بسته زندانی که من دارم
1 ما نام خود ز صفحه دلها ستردهایم در دفتر جهان، ورق باد بردهایم
1 دور گردان را به احسان یاد کردن همت است ورنه هر نخلی به پای خود ثمر میافکند
1 این چه رخسارست، گویا چهره پرداز بهار آب و رنگ صد چمن را صرف یک گل کرده است
1 سپندست کز جا جهد، جا نماید درین انجمن آشنایی که دارم