شب را اگر از مرده از صائب تبریزی دیوان اشعار 925
1. شب را اگر از مرده دلی زنده نداری
جهدی کن و دامان سحرگاه نگهدار
...
1. شب را اگر از مرده دلی زنده نداری
جهدی کن و دامان سحرگاه نگهدار
...
1. به شکر این که شدی پیشوای گرمروان
ز نقش پای چراغی به راه ما بگذار
...
1. حاصل این مزرع ویران به جز تشویش نیست
از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار
...
1. نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست
وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
...
1. جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست
موج دریادیده در ساحل نمیگیرد قرار
...
1. کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت
آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار
...
1. عقل پیری ز من ایام جوانی مطلب
که در ایام خزان صاف شود آب بهار
...
1. از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار
چون گل رعنا، خزان را در قفا دارد بهار
...
1. گر به جرم سینه صافی سنگبارانت کنند
همچو آب از بردباریها به روی خود میار
...
1. خبر حسرت آغوش تهیدست مرا
یک ره ای هالهٔ بیدرد، به آن ماه ببر
...
1. به پیری، گفتم از دامان دنیا دست بردارم
ندانستم که در خشکی شود این خار گیراتر
...
1. چون زمین نرم از من گرد بر میآورند
میکنم هر چند با مردم مدارا بیشتر
...