1 عنان گسستهتر از سیل در بیابانیم به هر طرف که قضا میکشد شتابانیم
1 معاشران سبکسیر از جهان رفتند بغیر آب روان هیچ کس به باغ نماند
1 ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر شعله شوق مرا حاجت به دامان تو نیست
1 ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشاندهایم
1 زنده میسوزد برای مرده در هندوستان دل نمیسوزد در این کشور عزیزان را به هم
1 عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید مراداغ دل گم گشته از نو تازه میگردد
1 شد سخن در روزگار ما چنان کاسد که خلق در شنیدن بر سخنور من احسان نهند!
1 یک دل آسوده نتوان یافت در زیر فلک در بساط آسیا یک دانهٔ نشکسته نیست
1 در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است
1 زیبا و زشت در نظر ما یکی شده است تا خویش را چو آینه هموار کردهایم