به تماشا ز بهشت از صائب تبریزی دیوان اشعار 709
1. به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش
که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد
...
1. به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش
که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد
...
1. قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
...
1. تو ز لعل لب خود، کام مکیدن بردار
که به ما جز لب خمیازه مکیدن نرسد
...
1. به اندک روی گرمی، پشت بر گل میکند شبنم
چرا در آشنایی اینقدر کس بیوفا باشد؟
...
1. دشمن خانگی از خصم برونی بترست
بیشتر شکوهٔ یوسف ز برادر باشد
...
1. به آهی میتوان دل را ز مطلبها تهی کردن
که یک قاصد برای بردن صد نامه بس باشد
...
1. مهر زن بر دهن خنده که در بزم جهان
سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد
...
1. غم مرا دگران بیش میخورند از من
همیشه روزی من رزق دیگران باشد
...
1. نیست پروای اجل دلزدهٔ هستی را
شمع ماتم ز چه دلگیر ز مردن باشد؟
...
1. تا به چند از لب میگون تو ای بی انصاف
روزی ما لب خمیازه مکیدن باشد؟
...
1. من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست
تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد؟
...
1. تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
...