چه مشکل خوان از صائب تبریزی دیوان اشعار 697
1. چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش
که در هر حرف او صد جا زبان شانه میگیرد!
1. چه مشکل خوان خطی دارد سر زلف پریشانش
که در هر حرف او صد جا زبان شانه میگیرد!
1. نیم سنگ فلاخن، لیک دارم بخت ناسازی
که برگرد سر هر کس که گردم، دورم اندازد
1. جنونی کو که آتش در دل پر شورم اندازد
ز عقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد
1. گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که میترسم
گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد
1. دل بیدار ازین صومعهداران مطلب
کاین چراغی است که در دیر مغان میسوزد
1. شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی
به پایان تا رسد یک شمع، صد پروانه میسوزد
1. ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود میبالی
باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد
1. کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق
بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
1. نام بلبل ز هواداری عشق است بلند
ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد
1. گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد
1. کدام دیدهٔ بد در کمین این باغ است ؟
که بی نسیم، گل از شاخسار میریزد
1. دامن صحرا نبرد از چهرهام گرد ملال
میروم چون سیل، تا دریا به فریادم رسد