1 خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است تشنه یک هایهای گریه مستانهام
1 بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هرچه درو هست، واگذاشتنی است
1 منعمان گر پیش مهمان نعمت الوان کشند ما به جای سفره، خجلت پیش مهمان میکشیم!
1 درین میخانه از خاکی نهادان، چون سبوی می که بار دوش میگردد که بار از دوش بردارد؟
1 کجاست نیستی جاودان، که بیزارم ازان حیات که گردد به سال و ماه تمام
1 در جبههٔ گشادهٔ گلها نگاه کن دلگیر از گرفتگی باغبان مباش
1 عاقبت در سینهام دل از تپیدن باز ماند بس که پر زد در قفس این مرغ از پرواز ماند
1 از هجر شکوه با در و دیوار میکنم چون داغ دیدهای که کند گفتگو به خاک
1 کدام آبله پا عزم این بیابان کرد؟ که خارها همه گردن کشیدهاند امروز
1 غم مرا دگران بیش میخورند از من همیشه روزی من رزق دیگران باشد