1 شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
1 آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر چشم دارم به همین درد گرفتار شود
1 من که روزی از دل خود میخورم در آتشم وای بر آنکس که نعمتهای الوان میخورد
1 درین بساط، به جز شربت شهادت نیست میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
1 رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد بگذارید که آوازه جنت شنود
1 دوستان آینهٔ صورت احوال همند من خراب توام و چشم تو بیمار من است
1 مصرع برجستهام دیوان موجودات را زود میآیم به خاطر، گر فراموشم کنند
1 بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
1 عزیزی خواری و خواری عزیزی بار میآورد در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم
1 تیشه فرهاد گردیده است هر مو بر تنم تا ازان معشوق شیرینکار دور افتادهام