عشق، اول ناتوانان از صائب تبریزی دیوان اشعار 649
1. عشق، اول ناتوانان را به منزل میبرد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل میبرد
1. عشق، اول ناتوانان را به منزل میبرد
خار و خس را زودتر دریا به ساحل میبرد
1. ما را به کوچهٔ غلط انداختن چرا؟
دل را بغیر زلف پریشان که میبرد؟
1. پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت
پل را ندیدهام که ز سیلاب بگذرد
1. ای کارساز خلق به فریاد من برس
زان پیشتر که کار من از کار بگذرد
1. از کوچهای که آن گل بی خار بگذرد
موج لطافت از سر دیوار بگذرد
1. همرهان رفتند اما داغشان از دل نرفت
آتشی بر جای ماند کاروان چون بگذرد
1. دولت سنگدلان زود بسر میآید
سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد
1. بنای توبهٔ سنگین ما خطر دارد
اگر بهار به این آب و تاب میگذرد
1. دل دشمن به تهیدستی من میسوزد
برق ازین مزرعه با دیدهتر میگذرد
1. در چنین فصل که نم در قدح شبنم نیست
خار دیوار ترا آب ز سر میگذرد
1. در معرکهٔ عشق، دلیرانه متازید
بر صفحهٔ دریا نتوان مشق شنا کرد
1. آسایش تن غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سر به هوا کرد