1 من آن شکسته بنایم درین خراب آباد که در خرابی من ناز میکند سیلاب
1 دست کرم ز رشتهٔ تسبیح بردهایم روزی نمیرود که به صد دل نمیرسیم
1 لذت نمانده است در آیندهٔ حیات از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
1 عمر اگر باشد، تماشای اثر خواهید کرد نعرهٔ مستانهای در کار گردون کردهایم!
1 بس که ترسیده است چشم غنچه از غارتگران بال بلبل را خیال دست گلچین میکند
1 از دل خستهٔ من گر خبری میگیری برسان آینه را تانفسی میآید
1 ای کارساز خلق به فریاد من برس زان پیشتر که کار من از کار بگذرد
1 ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است
1 تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است خضر را پندارم آب زندگانی برده است !
1 نشاط یکشبهٔ دهر را غنیمت دان که میرود چو حنا این نگار دست به دست