دل راه در آن زلف از صائب تبریزی دیوان اشعار 637
1. دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد
دیوانهٔ ما طالع زنجیر ندارد
1. دل راه در آن زلف گرهگیر ندارد
دیوانهٔ ما طالع زنجیر ندارد
1. اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست
در کوچهٔ زنجیر عسس راه ندارد
1. میان خوف و رجا حالتی است عارف را
که خنده در دهن و گریه درگلو دارد
1. مرا سرگشتگی نگذاشت بر زانو گذارم سر
خوشا منصور کز دار فنا سر منزلی دارد
1. قدم به چشم من خاکسار نگذارد
ز ناز پا به زمین آن نگار نگذارد
1. بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد
1. حضور قلب بود شرط در ادای نماز
حضور خلق ترا در نماز میآرد
1. مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف
که سر از کوچهٔ زنجیر برون میآرد!
1. عرق شبنم گل خشک نگشته است هنوز
مگذارید که گلچین به شتابش ببرد
1. دل سودازده عمری است هوایی شده است
آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد!
1. آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است
هر نسیمی از چمن برگ خزان را میبرد
1. یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر
در رهگذار سیل، که را خواب میبرد؟