1 پیراهنی کجاست که بر اهل روزگار روشن شود که دیدهٔ یعقوب کور نیست
1 اختلافی نیست در گفتار ما دیوانگان بیش از یک ناله در صد حلقهٔ زنجیر نیست
1 بیقراران نامه بر از سنگ پیدا میکنند کوهکن را قاصدی بهتر ز جوی شیر نیست
1 سیل از بساط خانه بدوشان چه میبرد؟ ملک خراب را غمی از ترکتاز نیست
1 خاک ما را از گل بیت الحزن برداشتند چون سبو، پیوند دست ما به سر، امروز نیست
1 اشک من و رقیب به یک رشته میکشد صد حیف، چشم شوخ تو گوهرشناس نیست
1 هیچ باری از سبو بر دوش اهل هوش نیست هر که از دل بار بردارد، گران بر دوش نیست
1 ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟ عمر جاویدان او، یک آب خوردن بیش نیست !
1 پشت و روی باغ دنیا را مکرر دیدهایم چون گل رعنا، خزان و نوبهاری بیش نیست
1 در دوزخم بیفکن و نام گنه مبر آتش به گرمی عرق انفعال نیست