1 حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ تیر باران اشارت بود از شهرت خویش
1 هرگز ز کمانخانهٔ ابروی مکافات تیری نگشایم که به من باز نگردد
1 آه کز بی حاصلیها نیست در خرمن مرا آنقدر حاصل که وقت خوشه چینی خوش کنم
1 میشوم چون تهی از باده، به سر میغلتم همچو خم بر سر پا زور شرابم دارد
1 کار جهان تمامی، هرگز نمیپذیرد پیش از تمامی عمر، خود را تمام گردان
1 شیرازهٔ بهار تماشا گسسته بود تا مرغ پر شکستهٔ ما فکر بال کرد
1 کاش در زندگی از خاک مرا برمی داشت آن که بر تربت من سایه فکند آخر کار
1 عشق، اول ناتوانان را به منزل میبرد خار و خس را زودتر دریا به ساحل میبرد
1 نالهٔ مظلوم در ظالم سرایت میکند زین سبب در خانهٔ زنجیر دایم شیون است
1 چون نگردم گرد سر تا پای او چون گردباد؟ پاکدامانی که میبینم بیابان است و بس