دم جان بخش نسیم از صائب تبریزی دیوان اشعار 613
1. دم جان بخش نسیم سحری را دریاب
پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد
1. دم جان بخش نسیم سحری را دریاب
پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد
1. دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی است
که اگر بازستانند، دو چندان گردد!
1. هرگز ز کمانخانهٔ ابروی مکافات
تیری نگشایم که به من باز نگردد
1. طریق کفر و دین در شاهراه دل یکی گردد
دو راه است این که در نزدیکی منزل یکی گردد
1. چو برگ سبز کز باد خزانی زرد میگردد
نشیند هر که با من یک نفس، همدرد میگردد
1. به پیغامی مرا دریاب اگر مکتوب نفرستی
که بلبل در قفس از بوی گل خشنود میگردد
1. گرانی میکند بر تن، چو سر بی جوش میگردد
سبو چون خالی از می گشت، بار دوش میگردد
1. آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
1. ز روی گرم، کار مهر تابان میکند ساقی
ازین میخانه کس با دامنتر بر نمیگردد
1. دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
که هر که رفت به آن راه، برنمیگردد
1. مرا نتوان به نازو سرگرانی صید خود کردن
نگردم گرد معشوقی که گرد دل نمیگردد
1. عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
مراداغ دل گم گشته از نو تازه میگردد