سر به گریبان از صائب تبریزی دیوان اشعار 601
1. سر به گریبان خواب، از چه فرو بردهای ؟
بر قد روشندلان، جامه بریده است صبح
1. سر به گریبان خواب، از چه فرو بردهای ؟
بر قد روشندلان، جامه بریده است صبح
1. حاجت شمع و چراغ، نیست شب عمر را
تا تو نفس میکشی، تیغ کشیده است صبح
1. شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را
رنگین شود ز یک گل خورشید، باغ صبح
1. عیش امروز علاج غم فردا نکند
مستی شب ندهد سود به خمیازه صبح
1. زان پیش کز غبار نفس بی صفا شود
لبریز کن سبوی خود از آب جوی صبح
1. دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر
وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد
1. سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
1. بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است
که از حلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد
1. نه از روی بصیرت سایه بال هما افتد
سیه مست است دولت، تا کجا خیزد، کجا افتد
1. ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی
که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
1. نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما میافتد!
1. حسن در هر نگهی عالم دیگر گردد
به نسیمی ورق لاله و گل بر گردد