1 در طلب، ما بی زبانان امت پروانهایم سوختن از عرض مطلب پیش ما آسانترست
1 حیرت مرا ز همسفران پیشتر فکند پای به خواب رفته درین ره روانترست
1 مرو به مجلس می گر به توبه میلرزی سبو همیشه نیاید برون ز آب درست
1 آنچه مانده است ز ته جرعه عمرم باقی خوردنش خون دل و ماندن او دردسرست
1 شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
1 آب در پستی عنان خویش نتواند گرفت عمر را در موسم پیری شتاب دیگرست
1 از می، خمار آن لب میگون ز دل نرفت داغ شراب را نتواند شراب شست
1 درین بساط، به جز شربت شهادت نیست میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
1 شیرین به جوی شیر بر آمیخت چون شکر خسرو دلش خوش است که بزم وصال ازوست
1 میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین دل مرا و ترا چون توان به هم پیوست ؟