1 غنچهٔ تصویر میلرزد به رنگ و بوی خویش در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست
1 از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق ابروی قبله را خبری از اشاره نیست
1 در موج پریشانی ما فاصلهای نیست امروز به جمعیت ما سلسلهای نیست
1 بوی گل و باد سحری بر سر راهند گر میروی از خود، به ازین قافلهای نیست
1 در بیابان جنون سلسلهپردازی نیست روزگاری است درین دایره آوازی نیست
1 سر زلف تو نباشد سر زلف دیگر از برای دل ما قحط پریشانی نیست !
1 که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟ که در بدیههٔ مینای می روانی نیست
1 ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور که رخنههای قفس، رخنه رهایی نیست
1 مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد یاد زمانهای که غم دل حساب داشت
1 چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟ سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت