دربهاران، پوست از صائب تبریزی دیوان اشعار 61
1. دربهاران، پوست بر تن، پردهٔ بیگانگی است
یا بسوازن، یا به می ده جبه و دستار را
1. دربهاران، پوست بر تن، پردهٔ بیگانگی است
یا بسوازن، یا به می ده جبه و دستار را
1. چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟
کوته کن این بهانهٔ دنبالهدار را!
1. از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود
باغبان بیهوده میبندد در گلزار را
1. چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است
پروای باد نیست چراغ مزار را
1. ز دلسیاهی آب حیات میآید
که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را
1. شکوه مهر خامشی میخواست گیرد از لبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پرزور را
1. ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
1. در دل آهن کند فریاد مظلومان اثر
ناله از زندانیان افزون بود زنجیر را
1. کشور دیوانگی امروز معمور از من است
من بپا دارم بنای خانهٔ زنجیر را!
1. از هایهای گریهٔ من، چون صدای آب
خواب غرور گشت گرانسنگ، ناز را
1. دیدن گل از قفس، بارست بر مرغ چمن
رخنهٔ زندان کند دلگیرتر محبوس را
1. دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم میکند خاموش آتش را