1 دربهاران، پوست بر تن، پردهٔ بیگانگی است یا بسوازن، یا به می ده جبه و دستار را
1 چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانهٔ دنبالهدار را!
1 از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود باغبان بیهوده میبندد در گلزار را
1 چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را
1 ز دلسیاهی آب حیات میآید که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را
1 شکوه مهر خامشی میخواست گیرد از لبم ریختم در شیشه باز این بادهٔ پرزور را
1 ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
1 در دل آهن کند فریاد مظلومان اثر ناله از زندانیان افزون بود زنجیر را
1 کشور دیوانگی امروز معمور از من است من بپا دارم بنای خانهٔ زنجیر را!
1 از هایهای گریهٔ من، چون صدای آب خواب غرور گشت گرانسنگ، ناز را