1 برنمیآیم به رنگی هر زمان چون نوبهار سرو آزادم که دایم یک قبا باشد مرا
1 مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
1 دعوی سوختگی پیش من ای لاله مکن میشناسد دل من بوی دل سوخته را
1 بس که دیدم سردمهری از نسیم نوبهار باده خون مرده شد چون لاله در ساغر مرا
1 گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم طرفی نیست درین عالم نامرد مرا
1 با تهیچشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را
1 عنان به دست فرومایگان مده زنهار که در مصالح خود خرج میکنند ترا
1 کسی به موی نیاویخته است خرمن گل غم میان تو دارد به پیچ و تاب مرا
1 نمیبود اینقدر خواب غرور دلبران سنگین اگر میداشت آوازی، شکست شیشهٔ دلها
1 نیست صائب ملک تنگ بیغمی جای دو شاه زین سبب طفلان جدل دارند با دیوانهها