این زمان در زیر از صائب تبریزی دیوان اشعار 73
1. این زمان در زیر بار کوه منت میروم
من که میدزدیدم از دست نوازش دوش را
1. این زمان در زیر بار کوه منت میروم
من که میدزدیدم از دست نوازش دوش را
1. یا خم می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن
بیش ازین در پا میفکن خاکسار خویش را
1. پرواز من به بال و پر توست، زینهار
مشکن مرا که میشکنی بال خویش را
1. هر سر موی تو از غفلت به راهی میرود
جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را
1. کاش وقت آمدن واقف ز رفتن میشدم
تا چو نی در خاک میبستم میان خویش را
1. دل را حیات از نفس آرمیده است
بیماری نسیم دهد جان، چراغ را
1. به بوی گل ز خواب بیخودی بیدار شد بلبل
زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را
1. خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان
همچو شبنم از هوا گیرند چشم پاک را
1. این زمان بیبرگ و بارم، ورنه از جوش ثمر
منت دست نوازش بود بر من سنگ را
1. کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم
سیل نتوانست کند از جای خود این سنگ را
1. با تهیچشمان چه سازد نعمت روی زمین؟
سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را
1. بر جرم من ببخش که آوردهام شفیع
اشک ندامت و عرق انفعال را