خنده چون مینای از صائب تبریزی دیوان اشعار 49
1. خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی
میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا
...
1. خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی
میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا
...
1. آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود
سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا
...
1. در گشاد کار خود مشکلگشایان عاجزند
شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را
...
1. یک ره ای آتش به فریاد سپند من برس
در گره تا چند بندم ناله و فریاد را؟
...
1. چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم
آشیان کردم تصور، خانهٔ صیاد را
...
1. دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی
دیگر کدام سیل گسسته است بند را؟
...
1. می زیر دست خود نکند هوشمند را
پروای سیل نیست زمین بلند را
...
1. یوسف ما ز تهیدستی خلق آگاه است
به چه امید به بازار رساند خود را؟
...
1. هوشمندی که به هنگامهٔ مستان افتد
مصلحت نیست که هشیار نماید خود را
...
1. راه خوابیده رسانید به منزل خود را
نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
...
1. نهان از پردههای چشم میگریم، نه آن شمعم
که سازم نقل مجلس، گریهٔ مستانهٔ خود را
...
1. فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را
...