1 به دشواری زلیخا داد از کف دامن یوسف به آسانی من از کف چون دهم دامان فرصت را؟
1 میشوم گل، در گریبان خار میافتد مرا غنچه میگردم، گره در کار میافتد مرا
1 چه حاجت است به رهبر، که گوشهٔ چشمش کشد چو سرمه به خویش از هزار میل مرا
1 آسمانها در شکست من کمرها بستهاند چون نگه دارم من از نه آسیا یک دانه را
1 به هشیاران فشان این دانهٔ تسبیح را زاهد که ابر از رشتهٔ باران به دام آورد مستان را
1 حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را
1 فیض ما دیوانگان کم نیست از ابر بهار خوشه بندد دانهٔ زنجیر در زندان ما
1 مادر از فرزند ناهموار خجلت میکشد خاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ما
1 خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش ای عقل واگذار به سودای او مرا
1 از هایهای گریهٔ من، چون صدای آب خواب غرور گشت گرانسنگ، ناز را