1 تیره روزیم، ولی شب همه شب میسوزد شمع کافوری مهتاب به ویرانهٔ ما
1 راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
1 دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش که آب زندگی هم میکند خاموش آتش را
1 اگر تو دامن خود را به دست ما ندهی ز دست ما نگرفته است کس گریبان را
1 از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است در درون خانهاش ماه است و بیرون آفتاب
1 میکنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم چون سبو هر کس که بار دوش میسازد مرا
1 از عزیزان جهان هر کس به دولت میرسد آشنایی میشود از آشنایان کم مرا
1 طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی مهر میزد بر دهن خمیازهٔ محراب را
1 دل را حیات از نفس آرمیده است بیماری نسیم دهد جان، چراغ را
1 چون گل ز ساده لوحی، در خواب ناز بودیم اشک وداع شبنم، بیدار کرد ما را