1 به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست نبسته است کسی شاهراه دلها را
1 نسیم صبح از تاراج گلزار که میآید؟ که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را
1 دل منه بر اختر دولت که در هر صبحدم مشرق دیگر بود خورشید عالمتاب را
1 عشق در کار دل سرگشتهٔ ما عاجزست بحر نتواند گشودن عقدهٔ گرداب را
1 طاعت زهاد را میبود اگر کیفیتی مهر میزد بر دهن خمیازهٔ محراب را
1 ای گل که موج خندهات از سرگذشته است آماده باش گریهٔ تلخ گلاب را
1 چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه کز سکندر، خضر مینوشد نهانی آب را
1 عنان به دست فرومایگان مده زنهار که در مصالح خود خرج میکنند ترا
1 طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟ مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
1 دست از جهان بشوی که اطفال حادثات افشاندهاند میوهٔ این شاخ پست را