چشم دلسوزی مدار از صائب تبریزی دیوان اشعار 37
1. چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه
کز سکندر، خضر مینوشد نهانی آب را
...
1. چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه
کز سکندر، خضر مینوشد نهانی آب را
...
1. عنان به دست فرومایگان مده زنهار
که در مصالح خود خرج میکنند ترا
...
1. طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟
مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
...
1. دست از جهان بشوی که اطفال حادثات
افشاندهاند میوهٔ این شاخ پست را
...
1. دنیا به اهل خویش ترحم نمیکند
آتش امان نمیدهد آتشپرست را
...
1. شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج
نتوان به گریه شست خط سرنوشت را
...
1. به دشواری زلیخا داد از کف دامن یوسف
به آسانی من از کف چون دهم دامان فرصت را؟
...
1. ضیافتی که در آنجا توانگران باشند
شکنجهای است فقیران بیبضاعت را
...
1. درین زمان که عقیم است جمله صحبتها
کنارهگیر و غنیمت شمار عزلت را
...
1. در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا
...
1. از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
دست گل چیدن ندارم، خار دیوارم ترا
...
1. آنقدر همرهی از طالع خود میخواهم
که پر از بوسه کنم چاه زنخدان ترا!
...