1 این زمان بیبرگ و بارم، ورنه از جوش ثمر منت دست نوازش بود بر من سنگ را
1 کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم سیل نتوانست کند از جای خود این سنگ را
1 با تهیچشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ سیری از خرمن نباشد دیدهٔ غربال را
1 بر جرم من ببخش که آوردهام شفیع اشک ندامت و عرق انفعال را
1 ده در شود گشاده، شود بسته چون دری انگشت ترجمان زبان است لال را
1 هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را
1 از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم نشکسته است آبله در زیر پا مرا
1 غافل مشو که وقت شناسان نوبهار چون لاله بر زمین ننهادند جام را
1 در گردش آورید می لعلفام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را
1 دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پارهای است رنگ برگ خویش باشد میوههای خام را