1 نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را شمع از خاکستر پروانه میریزیم ما
1 شد ره خوابیده بیدار و همان آسودهاند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را
1 میل دل با طاق ابروی بتان امروز نیست کج بنا کردند از اول، قبلهٔ این خانه را
1 ز من به نکتهٔ رنگین چو لاله قانع شو که از برای درودن نکشتهاند مرا
1 در سر مستی گر از زانوی من بالین کنی بوسه در لعل شراب آلود نگذارم ترا
1 نه بوی گل، نه رنگ لاله از جا میبرد ما را به گلشن لذت ترک تماشا میبرد ما را
1 فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب مرگ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا
1 نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است شراب خوردن ما شیشه خوردن است اینجا
1 هر که میبیند چو کشتی بر لب ساحل مرا مینهد از دوش خود، بار گران بر دل مرا
1 از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس خلوتی چون غنچهٔ تصویر میباید مرا