ده در شود گشاده، از صائب تبریزی دیوان اشعار 85
1. ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت ترجمان زبان است لال را
1. ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت ترجمان زبان است لال را
1. هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست
پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را
1. از کوه غم اگر چه دو تا گشته قامتم
نشکسته است آبله در زیر پا مرا
1. غافل مشو که وقت شناسان نوبهار
چون لاله بر زمین ننهادند جام را
1. در گردش آورید می لعلفام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را
1. دل چو شد افسرده، از جسم گرانجان پارهای است
رنگ برگ خویش باشد میوههای خام را
1. پای به خواب رفتهٔ کوه تحملم
نتوان به تیغ کرد ز دامن جدا مرا
1. بوسه را در نامه میپیچد برای دیگران
آن که میدارد دریغ از عاشقان پیغام را
1. ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم
که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را
1. کسی به موی نیاویخته است خرمن گل
غم میان تو دارد به پیچ و تاب مرا
1. جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا
سواد شهر بود آیهٔ عذاب مرا
1. به دامان قیامت پاک نتوان کرد خون من
همین جا پاک کن ای سنگدل با خود حسابم را