نیست یک نقطهٔ از صائب تبریزی دیوان اشعار 1225
1. نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک
ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
...
1. نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک
ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
...
1. پرده بردار ز رخسار خود ای صبح امید
که سیه نامه چو شبهای گناه آمدهایم
...
1. نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید
تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم
...
1. ما چو سرواز راستی دامن به بار افشاندهایم
آستین چون شاخ گل بر نوبهار افشاندهایم
...
1. نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی
گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم
...
1. دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم
خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم
...
1. یوسف مصر وجودیم از عزیزیها، ولیک
هر که با ما خواجگی از سر گذارد، بندهایم
...
1. هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ
می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم
...
1. زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است
ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم
...
1. خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن
همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بودهایم
...
1. حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم
...
1. چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ
ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم
...