نیفشانم چو از صائب تبریزی دیوان اشعار 1237
1. نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
...
1. نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را
به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
...
1. بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان
ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم
...
1. یک جبهه گشاده ندیدیم در جهان
پوشیده بود، روی به هر در گذاشتیم
...
1. ماداغ توبه بر دل ساغر گذاشتیم
دور طرب به نشاهٔ دیگر گذاشتیم
...
1. هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان
دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
...
1. بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم
ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم
...
1. نفسی چند که در غم گذراندن ستم است
همچو گل صرف شکر خنده بیجا کردیم
...
1. ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم
به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
...
1. بنای خانه بدوشی بلند کردهٔ ماست
قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
...
1. آستین بر هر چه افشاندیم، دست ما گرفت
رو به ما آورد، بر هر چیز پشت پا زدیم
...
1. ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم
همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم
...
1. نیست ممکن از پشیمانی کسی نقصان کند
شاخ گل شد دست افسوسی که ما بر سر زدیم
...