داغ آن دریانوردانم از صائب تبریزی دیوان اشعار 1201
1. داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
وقت شورش بر نمیدارند سر از پای هم
...
1. داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
وقت شورش بر نمیدارند سر از پای هم
...
1. شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم
...
1. شدند جمع دل و زلف از آشنایی هم
شکستگان جهانند مومیایی هم
...
1. فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
...
1. چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد
صد سلسله از برگ نهادند به پایم
...
1. نیست ما را در وفاداری به مردم نسبتی
دیگران آبند و ما ریگ ته جوی توایم
...
1. از چشم زخم تو به مبادا شکسته دل
عهدی که ما به شیشه و پیمانه بستهایم
...
1. بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم
از علاج یک جهان بیمار فارغ گشتهایم
...
1. با دست رعشه دار، چو شبنم درین چمن
دامان آفتاب مکرر گرفتهایم
...
1. باور که میکند، که درین بحر چون حباب
سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم
...
1. چون کمان و تیر، در وحشت سرای روزگار
تا به هم پیوستهایم از هم جدا افتادهایم
...
1. ما نام خود ز صفحه دلها ستردهایم
در دفتر جهان، ورق باد بردهایم
...