1 چون میوه پخته گشت، گرانی برد ز باغ ما بار نخل چون ثمر نارسیدهایم
1 سخن عشق اثر در دل زهاد نکرد نفس صبح چه با غنچهٔ تصویر کند؟
1 مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
1 سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است
1 امیدم به بی دست و پایی است، ورنه چه کار آید از دست و پایی که دارم؟
1 بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم میبایدم اکنون ز لب جام گرفتن
1 گلوی خویش عبث پاره میکند بلبل چو گل شکفته شود، در چمن نمیماند
1 نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم
1 چنین کز بازگشت نوبهاران شد جوان عالم چه میشد گر بهار عمر ما هم باز میآمد؟
1 عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است بر نمیخیزد گل ابری ازین دریای خشک