نیست یک جبهه از صائب تبریزی دیوان اشعار 1177
1. نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه
ننهم روی خود از شهر به صحرا چه کنم؟
...
1. نیست یک جبهه واکرده درین وحشتگاه
ننهم روی خود از شهر به صحرا چه کنم؟
...
1. من نه آنم که تراوش کند از من گلهای
میدهد خون جگر رنگ به بیرون، چه کنم؟
...
1. دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟
...
1. بر فقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار، نوبر میکنم
...
1. از بس نشان دوری این ره شنیدهام
انجام را تصور آغاز میکنم
...
1. ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟
آخر نه من به بال تو پرواز میکنم؟
...
1. خنده و جان بر لبم یکبار میآید چو برق
ابر میگرید به حالم چون تبسم میکنم
...
1. میدهم جان در بهای حسن تا در پرده است
من گل این باغ را در غنچگی بو میکنم
...
1. نخل صنوبرم که درین باغ دلفریب
خوشوقت میشوند حریفان ز شیونم
...
1. مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد
تو خنده گل و من داغ لاله میبینم
...
1. چو عکس چهره خود در پیاله میبینم
خزان در آینه برگ لاله میبینم
...
1. همان ریزند خار از ناسپاسیها به چشم من
به مژگان گرچه از راه عزیزان خار میچینم
...