جلوه هر جا یار با پای نگارین از صائب تبریزی غزل 1141
1. جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است
نقش پایش خاک را دامان گلچین کرده است
1. جلوه هر جا یار با پای نگارین کرده است
نقش پایش خاک را دامان گلچین کرده است
1. خضر را گر سبز آب زندگانی کرده است
عالمی را زنده دل آن یار جانی کرده است
1. کوته اندیشی که طاعات ریایی کرده است
خویش را محروم از مزد خدایی کرده است
1. کاو کاو منکران می آرد از چشمش برون
عیسی آن شیری که از پستان مریم خورده است
1. بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است
خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است
1. از عرق تا چهره گلرنگ جانان تر شده است
دامن گلهابه شبنم آتشین بستر شده است
1. از خط شبرنگ حسن یار صد چندان شده است
کز ته هر حلقه خورشید دگر تابان شده است
1. بر من از پیری سرای عاریت زندان شده است
زندگی دشوار و ترک زندگی آسان شده است
1. شکر ما کوته زبان از کثرت احسان شده است
برگ این نخل برومند از ثمر پنهان شده است
1. از شکوه عشق، میدان تنگ بر هامون شده است
دامن صحرا ز یک دیوانه پر مجنون شده است
1. ابر رحمت با دل و دست گهربار آمده است
چشم پل روشن، که آب امسال سرشار آمده است
1. بلبل رنگین نوایی بر سر کار آمده است
آب و رنگ تازه ای بر روی گلزار آمده است