بی تزلزل نیست هرکس چون از صائب تبریزی غزل 1118
1. بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است
عشرت روی زمین از مردم افتاده است
1. بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است
عشرت روی زمین از مردم افتاده است
1. لعل نسبت با لب یاقوت او بیجاده است
صبح با آن چهره خندان در نگشاده است
1. در بهاران بزم عیش میکشان آماده است
جوش گل هم شاهد و هم مطرب و هم باده است
1. خاکساری در بلندی ها رسا افتاده است
آسمان این پشته را در زیر پا افتاده است
1. تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است
1. سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
1. سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است
توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است
1. تا به فکر گوشوار آن سیمبر افتاده است
پیچ و تاب رشت در جان گهر افتاده است
1. ساقی ما از می گلگون به دور افتاده است
همچو ساغر آن لب میگون به دور افتاده است
1. دل به دست آن نگار شوخ و شنگ افتاده است
طفل بازیگوش را آتش به چنگ افتاده است
1. داغ می گلگل به طرف دامنم افتاده است
همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است