خط عنبر بار گردی از بهار از صائب تبریزی غزل 1094
1. خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست
خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست
1. خط عنبر بار گردی از بهار حسن اوست
خضر کمتر سبزه ای از جویبار حسن اوست
1. آفتاب آتشین رخسار، داغ حسن اوست
شمع یک پروانه پای چراغ حسن اوست
1. چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست
رنگ زرد آفتاب از آتش سودای اوست
1. زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست
عطسه بی اختیار صبحدم از بوی اوست
1. آتش افروز شکر شیرینی پیغام توست
زخم پیرای ملاحت تلخی دشنام توست
1. گریه مستانه من از خمار چشم توست
آه من از سرمه دنباله دار چشم توست
1. کوه را پای ادب در دامن تمکین ازوست
پله ناز بتان سنگدل سنگین ازوست
1. تا ز رخ زلف آن بهشتی روی دور انداخته است
دست رضوان پرده بر رخسار حور انداخته است
1. ناز تا اسباب دل بردن مهیا ساخته است
چشم پر کار تو کار عالمی را ساخته است
1. باز از معموره دلها فغان برخاسته است
چشم مخمور که از خواب گران ساخته است؟
1. زلف گرد عارض او رشته گلدسته است
کز لب و رخ غنچه و گل را به هم پیوسته است
1. جویبار شیشه با دریای خم پیوسته است
کشتی می را چرا ساقی به خشکی بسته است؟