کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان از صائب تبریزی غزل 1082
1. کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است
زخم شمشیر زبان خار مغیلان من است
1. کعبه عشقم، بلا ریگ بیابان من است
زخم شمشیر زبان خار مغیلان من است
1. خاکساری تا دلیل جان آگاه من است
می کند هموار هر چاهی که در راه من است
1. عالم مکار با ارباب عقبی دشمن است
این چه خس پوش با دلهای بینا دشمن است
1. با حجاب جسم خاکی جان روشن دشمن است
مغز چون گردید کامل پوست بر تن دشمن است
1. مردم بیدرد را دل از شکستن ایمن است
گوشه این فرد باطل از شکستن ایمن است
1. هر که چون بلبل درین گلشن اسیر رنگ و بوست
از بهار زندگانی بهره او گفتگوست
1. نازک اندامی که عالم تشنه آغوش اوست
سایه بالای او از سرکشی همدوش اوست
1. آن که چاک سینه ام از غمزه بیباک اوست
خنده صبح قیامت یک گریبان چاک اوست
1. آن که داغ لاله زار از روی آتشناک اوست
سینه ما چاک چاک از غمزه بیباک اوست
1. دیده هر کس که حیران است در دنبال اوست
هر که از خود می دود بیرون به استقبال اوست
1. افسر سر گرمی مهر از فروغ جام اوست
خرده انجم سپند روی آتش فام اوست
1. نقطه خالش که نه پرگار سرگردان اوست
کیست کز فرمان او گردن کشد، دوران اوست