تن چون شد از زخم جوهردار، از صائب تبریزی غزل 1058
1. تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است
دل مشبک چون شد از پیکان، دعای جوشن است
1. تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است
دل مشبک چون شد از پیکان، دعای جوشن است
1. مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است
بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است
1. در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است
پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است
1. وجد بال شاهباز جان ز هم وا کردن است
پایکوبی زندگی را در ته پا کردن است
1. حق پرستی، قطره را در کار دریا کردن است
خودشناسی، بحر را در قطره پیدا کردن است
1. بی سؤال احسان به درویشان سخاوت کردن است
لب گشودن رخنه در ناموس همت کردن است
1. جان نثار یار کردن خاک را زر کردن است
قطره ناچیز را دریای گوهر کردن است
1. عقل، اجزای وجود خویش باطل کردن است
عشق، این اوراق را شیرازه دل کردن است
1. خنده دزدیدن به دل گل در گریبان کردن است
لب گشودن رخنه در دیوار بستان کردن است
1. نامرادی زندگی بر خویش آسان کردن است
ترک جمعیت دل خود را به سامان کردن است
1. تندخویی با خلایق، مهر را کین کردن است
آفرین را در دهان خلق نفرین کردن است
1. سر گران از دل گذشتن، صید را خواباندن است
دانه صیاد اینجا آستین افشاندن است