اهل معنی را تماشا مانع از صائب تبریزی غزل 963
1. اهل معنی را تماشا مانع جمعیت است
حلقه چشمی که شد حیران، کمند وحدت است
1. اهل معنی را تماشا مانع جمعیت است
حلقه چشمی که شد حیران، کمند وحدت است
1. حیرت شبنم درین گلزار عین حکمت است
رتبه بینایی هر کس به قدر حیرت است
1. هر که را دیدیم در عالم گرفتار خودست
کار حق بر طاق نسیان مانده، در کار خودست
1. دوربین خونین جگر از نظم احوال خودست
روز و شب طاوس لرزان بر پر و بال خودست
1. رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست
گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست
1. حفظ دولت در پریشان کردن سیم و زرست
مد احسان رشته شیرازه این دفترست
1. نعمت الوان دنیا مایه دردسرست
خون فاسد در بدن آهن ربای نشترست
1. عاشق پروانه مشرب را چه پروای سرست؟
رشته این شمع بی پروا کمند صرصرست
1. در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست
باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست
1. دل چنین زار و نزار از اختر بد گوهرست
شعله لاغر این چنین از چشم تنگ مجمرست
1. عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست
رشته هموار را بالین و بستر گوهرست
1. روز ما با شب یکی زان آفتاب انورست
زنگ این آیینه از تردستی روشنگرست