آنچه می دانند ماتم تن پرستان از صائب تبریزی غزل 951
1. آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست
دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست
1. آنچه می دانند ماتم تن پرستان سور ماست
دار، نخل دیگران و رایت منصور ماست
1. دامن صحرای وحشت خاک دامنگیر ماست
حلقه چشم غزالان حلقه زنجیر ماست
1. جام ما دریاکشان مهر لب خاموش ماست
مطرب ما همچو دریا سینه پرجوش ماست
1. روی مطلب در نقاب یأس از ابرام ماست
شمع در فانوس از پروانه خودکام ماست
1. کوثر بیداربختی دیده گریان ماست
گرده صحرای محشر سینه سوزان ماست
1. در پریشان خاطری جمعیت مجنون ماست
موجه کثرت کمند وحدت مجنون ماست
1. خاکساری برگ عیش خاطر آگاه ماست
چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست
1. صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست
عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست
1. لنگر از صاحبدلان، شوخی ز خوبان خوشنماست
از هدف استادگی، از تیر جولان خوشنماست
1. درد بی درمان پیری منتهای دردهاست
مغز پوچ و رنگ زردش کهربای دردهاست
1. خال یا در گوشه چشم است یا کنج لب است
از مکان ها دزد را دایم کمینگه مطلب است
1. من به دوزخ می روم، زاهد اگر در جنت است
دوزخ ارباب معنی صحبت بی نسبت است