چرخ ماند از گردش اما اضطراب از صائب تبریزی غزل 939
1. چرخ ماند از گردش اما اضطراب دل بجاست
تیغ شد کند و سماع طایر بسمل بجاست
1. چرخ ماند از گردش اما اضطراب دل بجاست
تیغ شد کند و سماع طایر بسمل بجاست
1. شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست
شکر ارباب سخن باقی است تا عالم بجاست
1. تا به کی در پرده باشد نیک و بد، ساغر کجاست؟
دل ز دعوی شد سیاه آیینه محشر کجاست؟
1. از دو عالم فارغم، آزاده ای چون من کجاست؟
زیر دست سایه ام، افتاده ای چون من کجاست؟
1. خشک شد کشت امیدم ابر احسانی کجاست؟
آب را گر پا به گل رفته است بارانی کجاست؟
1. روزگارم تیره شد خورشید سیمایی کجاست؟
رفت از دستم عنان مژگان گیرایی کجاست؟
1. از دل سخت بتان از ناله ای فریاد خاست
خوش همایون طایری زین بیضه فولاد خاست
1. کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست
همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست
1. رفت تا مجنون ز دشت عشق مردی برنخاست
مرد چبود، می توانم گفت گردی برنخاست
1. هر که رو تابد ز عاشق، خط مشکینش سزاست
گل که با بلبل نسازد دست گلچینش سزاست
1. گر بسوزد ز آتش می شرم جانان مفت ماست
گر نباشد باغبان در باغ و بستان مفت ماست
1. از تهیدستی ز بی برگان خجالت کار ماست
سر به زیر انداختن چون بید مجنون بار ماست