جای صدف بود ز گرانی زمین از صائب تبریزی غزل 916
1. جای صدف بود ز گرانی زمین در آب
باشد حباب از سبکی خوش نشین در آب
1. جای صدف بود ز گرانی زمین در آب
باشد حباب از سبکی خوش نشین در آب
1. از چشم نیم مست تو با یک جهان شراب
ما صلح می کنیم به یک سرمه دان شراب!
1. صبح گشاده روی بود در حجاب شب
چون باد، سرسری مگذر از نقاب شب
1. بردار دل ز عالم خاکی، صفا طلب
از تنگنای جسم برون آ، هوا طلب
1. آیینه شو وصال پری طلعتان طلب
اول بروب خانه دگر میهمان طلب
1. از لعل و گهر گرچه گرانسنگ شود آب
حیف است که آیینه نیرنگ شود آب
1. طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات
شعله جواله باشد گردش جام حیات
1. عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت
شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت
1. از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت
شد عزیز آن کس که یوسف را ز پیراهن شناخت
1. روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت
داغ سودای تو هم دلهای پر غم را نواخت
1. هر که را اینجا به سیلی آسمان خواهد نواخت
در کنار مرحمت، در آن جهان خواهد نواخت
1. دست و پا بسیار زد تا عشق ما را پاک سوخت
شعله خون ها خورد تا این هیزم نمناک سوخت