هر که با ما می کند بیگانگی از صائب تبریزی غزل 857
1. هر که با ما می کند بیگانگی
معنی بیگانه می دانیم ما
1. هر که با ما می کند بیگانگی
معنی بیگانه می دانیم ما
1. پیوسته خورد دل خون از بیغمی جانها
از خنده سوفارست دلگیری پیکانها
1. باده روشن کز او شد دیده ساغر پر آب
می شود نور علی نور از فروغ ماهتاب
1. از لطافت بس که دارد چهره او آب و تاب
آفتابی می شود رنگش ز سیر ماهتاب
1. از تهیدستی است در مغز چنار این پیچ و تاب
چشم ظاهربین ز بی دردی کند جوهر حساب
1. حسن آن لبهای میگون بیش گردد در عتاب
می دواند ریشه در دل از رگ تلخی شراب
1. صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب
تا به روی دولت بیدار برخیزم ز خواب
1. می نماید چشم شوخ از پرده شرم و حجاب
برق عالمسوز را مانع نمی گردد سحاب
1. بس که افکنده است پیری در وجودم انقلاب
خواب من بیداری و بیداریم گشته است خواب
1. گر چه با هر موجه ای دام دگر می دارد آب
از ته دل وصل دریا در نظر می دارد آب
1. دست و پا گم می کند موج سبک لنگر در آب
خویشتن را می کند گردآوری گوهر در آب