از آه روز گردان شبهای تار از صائب تبریزی غزل 833
1. از آه روز گردان شبهای تار خود را
آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را
1. از آه روز گردان شبهای تار خود را
آیینه دو رو کن لیل و نهار خود را
1. وحشت بود ز مردم از خویش بی خبر را
پیوند نیست حاجت این نخل خوش ثمر را
1. از بیخودی نمانده است پروای جسم، جان را
مستی ز یاد بلبل برده است آشیان را
1. برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست
دام و قفس چه سازد با دل رمیده ما؟
1. زهی به ساعد سیمین شکوفه ید بیضا
نظر به نور جمال تو مهر دیده حربا
1. ز موج خویش بود تازیانه ریگ روان را
چه حاجت است محرک، ز دست رفته عنان را؟
1. ز راستی نبود خجلتی گشاده جبین را
که نقش راست نسازد سیاه روی نگین را
1. ز جوش عشق شود با قوام، شیره جانها
ز عقل پا به رکاب سفر شوند روانها
1. اندیشه نبود عشق را از موجه شمشیرها
سیر چراغان می کند مجنون ز چشم شیرها
1. دارند اگر سررشتهای در کف به ظاهر چنگها
در پنجه مطرب بود سررشته آهنگها
1. ای دفتر حسن ترا فهرست خط و خالها
تفصیلها پنهان شده در پرده اجمالها
1. به دوش توکل منه بار خود را
ولی نعمت خویش کن کار خود را