کوشش نبرد راه به مأوای از صائب تبریزی غزل 821
1. کوشش نبرد راه به مأوای دل ما
کز هر دو جهان است برون، جای دل ما
1. کوشش نبرد راه به مأوای دل ما
کز هر دو جهان است برون، جای دل ما
1. از خون جگر رنگ پذیرد سخن ما
برگی است خزان دیده سهیل از یمن ما
1. خوابیده تر از راه بود راحله ما
در سینه صحراست گره قافله ما
1. فریاد نخیزد ز دل پر گله ما
نبود چو جرس هرزه درا آبله ما
1. ای خانه زنبور ز فکر تو جگرها
آیینه حیرت ز جمال تو نظرها
1. کم نیست جگرداری پیران ز جوانها
کار دم شمشیر کند پشت کمانها
1. ای خار و خس بحر ثنای تو سخنها
گنجینه گوهر ز مدیح تو دهنها
1. آن کس که داد پیوند با کاه کهربا را
خواهد به هم رسانید جانهای آشنا را
1. از سوز عشق چون شمع راحت کجاست ما را؟
تن بوته گدازست تا سر بجاست ما را
1. چشم همیشه مستت خمار کرد ما را
زلف سبک عنانت سیار کرد ما را
1. بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را
بر ما و خود ستم کرد هر کس ستود ما را
1. بسته است چشم روشن از سیر، بال ما را
چون شمع ریشه باشد در سر نهال ما را