نتوان به بیمثال رسید از صائب تبریزی غزل 797
1. نتوان به بیمثال رسید از مثالها
از ره مرو به موج سراب خیالها
1. نتوان به بیمثال رسید از مثالها
از ره مرو به موج سراب خیالها
1. در آتشم ز دیده شوخ ستارهها
در هیچ خرمنی نفتد این شرارهها!
1. وقت است سربرآورد از خاک، لاله ها
آید ز زور باده به گردش پیاله ها
1. از دست و تیغ عشق فگارند لالهها
در خاک و خون نشسته یارند لالهها
1. گر صافدلی هست شراب است در اینجا
ور سوخته ای هست کباب است در اینجا
1. در زلف مده راه دگر باد صبا را
زین بیش ملرزان دل آسوده ما را
1. از خویش برآورد تمنای تو ما را
سر داد به فردوس تماشای تو ما را
1. اندیشه ز طوفان نبود دیده تر را
گیرد ز هوا کشتی من موج خطر را
1. از بدگهری می شکند گوهر رز را
در دل چه گره هاست ز زاهد بر رز را
1. از زخم زبان نیست گزیر اهل رقم را
بی چاک که دیده است گریبان قلم را؟
1. تا سوخت به داغ تو محبت جگرم را
گلهای چمن آینه کردند پرم را
1. از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را
با قافله کاری نبود فرد روان را