هرگز تهی ز خون جگر نیست از صائب تبریزی غزل 773
1. هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما
داغ است آفتاب ز ماه تمام ما
1. هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما
داغ است آفتاب ز ماه تمام ما
1. دل از خدا به صنع خدا بسته ایم ما
در کعبه دل به قبله نما بسته ایم ما
1. دل از قضا به دست رضا داده ایم ما
عمری است تا رضا به قضا داده ایم ما
1. خون در دل هوا و هوس کرده ایم ما
منع سگان هرزه مرس کرده ایم ما
1. روشن شود چراغ دل ما ز یکدگر
چون رشته های شمع، به هم زنده ایم ما
1. عمری است حلقه در میخانه ایم ما
در حلقه تصرف پیمانه ایم ما
1. خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
از آفتاب دامن تر می بریم ما
1. دل را ز قید جسم رها می کنیم ما
این دانه را ز کاه جدا می کنیم ما
1. دایم ز خود سفر چو شرر میکنیم ما
نقد حیات صرف سفر میکنیم ما
1. از گریه خاک دام چمن می کنیم ما
در غربتیم و سیر وطن می کنیم ما
1. تا چند نقشبند تمنا شویم ما
آیینه دار جلوه عنقا شویم ما
1. رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما