با زلف کار نیست رخ یار دیده از صائب تبریزی غزل 738
1. با زلف کار نیست رخ یار دیده را
ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را
1. با زلف کار نیست رخ یار دیده را
ره می گزد چو مار، به منزل رسیده را
1. طاقت کجاست روی عرقناک دیده را؟
آرام نیست کشتی طوفان رسیده را
1. خال لب تو راهنمایی است بوسه را
این عقده، طرفه عقده گشایی است بوسه را
1. گیرم چگونه زان بت طناز بوسه را؟
کز خود کند مضایقه از ناز بوسه را
1. دل خود به خود شکسته شود عشق پیشه را
سنگ است در بغل می پر زور شیشه را
1. دایم ز نازکی است دل افگار شیشه را
خون می چکد مدام ز گفتار شیشه را
1. مگذار بر زمین دل شبها پیاله را
از باده برگ لاله کن این داغ لاله را
1. دادم ز شور عشق به سیلاب خانه را
کردم به خارخار بدل آشیانه را
1. از خصم کجروست چه غم راست خانه را؟
تیر کج است آیه رحمت نشانه را
1. افتادگی برآورد از خاک دانه را
گردنکشی به خاک نشاند نشانه را
1. پروای مرگ نیست گدای برهنه را
سیل آب زندگی است سرای برهنه را
1. روشن ز داغ های نهان ساز سینه را
از پشت، رو شناس کن این آبگینه را