از گرد خط، فزود محبت به از صائب تبریزی غزل 726
1. از گرد خط، فزود محبت به دل مرا
پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا
1. از گرد خط، فزود محبت به دل مرا
پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا
1. از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
1. از بس گرفت تنگی دل در میان مرا
در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
1. افسرده دل اگر چه ز واسوختن مرا
بتوان به روی گرم برافروختن مرا
1. گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا
ویران اگر نمی کنی، آباد کن مرا
1. از کار رفته دست چو دست سبو مرا
ریزند می چو شیشه مگر در گلو مرا
1. سرگشته ساخت خال دلارای او مرا
پرگار کرد نقطه سودای او مرا
1. از باده چون کند عرق آلود ماه را
در چشم آفتاب بسوزد نگاه را
1. رویت ز هاله حلقه کند نام ماه را
دلسرد از آفتاب کند صبحگاه را
1. طاعت کند سرشک ندامت گناه را
ریزش سفید می کند ابر سیاه را
1. رفتم ز راه دل خس و خار گناه را
کردم به آه همچو کف دست راه را
1. مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را
دفتر مساز این ورق باده برده را