نتوان به خواب کرد مسخر از صائب تبریزی غزل 714
1. نتوان به خواب کرد مسخر خیال را
جز پیچ و تاب نیست کمند این غزال را
1. نتوان به خواب کرد مسخر خیال را
جز پیچ و تاب نیست کمند این غزال را
1. در کوی عشق ره نبود جبرئیل را
پی کرده است تیزی این ره دلیل را
1. عارف متابعت نکند قال و قیل را
بانگ درا به کار نیاید دلیل را
1. در گردش آورید می لعل فام را
زین بیش خشک لب مپسندید جام را
1. پیچیده است دست تو دست کلیم را
در حقه کرده لعل تو در یتیم را
1. شد استخوان ز دور فلک توتیا مرا
باری دگر نماند درین آسیا مرا
1. غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا
نزدیک می کند به خدا، دست رد مرا
1. می در پیاله خون جگر می شود مرا
باد مراد، موج خطر می شود مرا
1. سودا به کوه و دشت صلا می دهد مرا
هر لاله ای پیاله جدا می دهد مرا
1. از آفتاب عشق نگردید رنگ من
آتش چه پختگی به ثمر می دهد مرا؟
1. ابروی او نرفت ز مد نظر مرا
در زیر تیغ، زندگی آمد بسر مرا
1. پیچیده درد هجر تو بر یکدگر مرا
شاید غلط به نامه کند نامه بر مرا