همین نه در نظر ای سیمبر از صائب تبریزی غزل 6883
1. همین نه در نظر ای سیمبر نمی آیی
ز سرکشی تو به اندیشه درنمی آیی
1. همین نه در نظر ای سیمبر نمی آیی
ز سرکشی تو به اندیشه درنمی آیی
1. فکنده شور محبت مرا به صحرایی
که موج می زند از هر کنار دریایی
1. گرفته است مرا در میان تماشایی
که در خیال نیاورده هیچ بینایی
1. ز حسن شوخ تو نظاره تماشایی
سفینه ای است که گردیده است دریایی
1. نماند دشت جنون را رمیده آهویی
که پیش وحشت من ته نکرد زانویی
1. ای آن که دل به ابروی پیوسته بستهای
غافل مشو که در ته طاق شکستهای
1. ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
در راه برق، سد خس و خار بسته ای
1. از زهر چشم، چشم من زار بسته ای
راه عیادت از چه به بیمار بسته ای؟
1. طومار عمر طی شد و غافل نشسته ای
برخاست شور حشر و تو کاهل نشسته ای
1. ای صید پیشه ای که دل از ما گرفته ای
بر خویشتن ببال که عنقا گرفته ای
1. روی زمین به زلف معنبر گرفته ای
با این سپه چه ملک محقر گرفته ای
1. از مردمان اگر چه کناری گرفته ای
این گوشه را برای شکاری گرفته ای