نیی که جیب و کنار از شکر از صائب تبریزی غزل 6871
1. نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی
به ناله صد دل خونین جگر کند خالی
1. نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی
به ناله صد دل خونین جگر کند خالی
1. زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی
همیشه خرمن گل در کنار داشتمی
1. تو قدر درد و غم جاودان چه می دانی؟
حضور عافیت رایگان چه می دانی؟
1. مکش چو تنگدلان آه از پریشانی
که دل ز حق شود آگاه از پریشانی
1. ز من مدار توقع سخن از انجمنی
که نیست باعث گفتار چشم خوش سخنی
1. چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی
1. به محفلی که رخ از باده لاله زار کنی
چه خون که در دل بی رحم روزگار کنی
1. بر این مباش که خون در دل نیاز کنی
به قدر مرتبه حسن خویش ناز کنی
1. چرا به سلسله زلف او نظر نکنی؟
چرا به عالم بی منتها سفر نکنی؟
1. برون نیامده از خویشتن سفر نکنی
ز خویش تا نبری راه عشق سرنکنی
1. صفای وقت درین خاکدان چه می خواهی؟
گهر ز دامن ریگ روان چه می خواهی؟
1. دل عزیز به این تیره خاکدان چه دهی؟
به مفت یوسف خود را به کاروان چه دهی؟