اگر به جسم درین تیره خاکدان از صائب تبریزی غزل 6860
1. اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی
تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی
1. اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی
تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی
1. کجاست دولت آنم که یار من باشی؟
ز خود کناره کنی در کنار من باشی
1. قدم برون مگذار از حصار خاموشی
که خواب امن بود در دیار خاموشی
1. اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی
ز وصل گنج بود کامیاب درویشی
1. قرار گیر به دارالقرار درویشی
که انقلاب ندارد دیار درویشی
1. حضور فرش بود در جهان درویشی
سر نیاز من و آستان درویشی
1. قدم برون مگذار از سرای درویشی
که مار گنج بود بوریای درویشی
1. ازان همیشه بود تازه روی درویشی
که متصل به محیط است جوی درویشی
1. ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی
یکی هزار شد چون شود هزار یکی
1. گذشت عمر و تو مست شراب گلرنگی
دمید صبح و تو چون سبزه در ته سنگی
1. ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی
شکستگی نبود در جهان بیرنگی